شرح مختصری از وضعیت دادم حالا در این قسمت می‌خواهم جزییات بیشتری از زندگی‌ام را بگویم. فروردین بود که به خواستگاری رفتیم. در آن زمان کارم جوری نبود که ساعت حضور مشخصی داشته باشد. حتی کارم هم ساعتی هم نبود. براساس چیزهایی بود که تحویل می‌دادم. فرقی نمی‌کرد کجا باشم، هر کجا می‌توانستم کار کنم. اما چند ماهی می‌شد که روزمه فرستادن را شروع کرده بودم و نه تنها می‌خواستم جای دیگری کار کنم، حتی می‌خواستم حوزه‌کاری را هم عوض کنم. تا آن روز کارهایم هیچ ربطی به رشته دانشگاهی‌ام نداشت و این برایم خوشایند نبود. یک هفته بعد از مراسم خواستگاری، هفته اول اردیبهشت بود که از یکی از شرکت‌هایی که برایشان رزومه فرستاده بودم تماس گرفتند و برای مصاحبه کاری دعوتم کردند. هفته قبلش هم یک مصاحبه کاری افتضاح در یک شرکت افتضاح با مدیرانی افتضاح داشتم و از این بابت که در آن قبول نشدم بسیار خوشحالم. اما قضیه این مصاحبه دوم کاملاً فرق می‌کرد. یک شرکت درست حسابی و اسم و رسم‌دار بود. مصاحبه دو ساعت طول کشید و آنقدر قبل از مصاحبه و وسط آن آب و چایی خورده بودم که مثانه‌ام سرریز کرده بود. آنقدر تحت فشار بودم که وقتی از اتاق خارج شدم پرسیدم: «ببخشید دستشویی کجاست؟». متاسفانه شرایط جوری پیش رفت که مجبور شدم تا آن دستشویی که چند روز پیش نشان کرده بودم و ۵ کیلومتر با آن فاصله داشتم بدوم که افتضاحی بالا نیاورم. 

یکی دو هفته گذشت و خبری نشد. قرار بود جواب چه مثبت، چه منفی، حداکثر یک هفته بعد من را مطلع کنند. تقریبا یک ماهی گذشته بود و دوباره از همان شرکت با من تماس گرفتند و توضیح دادند که آن موقعیت شغلی که برای آن مصاحبه کرده بودی کلا منتفی شده است و الان برای موقعیت شغلی جدیدی نیازمند یک نفر هستیم. پرسیدند که تمایل دارم مجددا برای مصاحبه حاضر شوم؟ جوابم مثبت بود. بر خلاف دفعع قبل مصاحبه اینبار بسیار کوتاه بود و ده پانزده دقیقه‌ای تمام شد. مضافاً ماه رمضان بود و از آب و چایی هم خبری نبود. در همان مصاحبه هم گفتند که قبول شده‌ام و میخواستند بدانند که از کی می‌توانم شروع به کار کنم. 

دوم تیر سال ۹۷ بود که کارم را آغاز کردم. ۲۶ روز قبل از مراسم عقدمان.

 

پی‌ نوشت: همسرم معتقد است که پیدا شدن کار به خاطر پاقدم او بوده است. البته خود من هم به همین معتقدم.