همسرم سلام،
عادت به نامههایم داری اما نه به نامههای سرگشادهام. این بار اولی است که اینطور برایت مینویسم و تو را اینگونه در فضای عمومی خطاب قرار میدهم.
عزیزتر از جانم،
فکر میکنم کمکم چوب خط اشتباهاتم دارد پر میشود. اشتباه که میگویم نه از این مدلها که چشمم دنبال دیگری باشد، نه قضیه ناموسی نیست. دست بزن هم ندارم. دروغ هم نمیگویم. یک بخش از قصورم بابت بی ارادگیام است. بی ارادگی در ورزش کردن، تناسب اندام، تمام کردن پایاننامه و از این جور چیزها.
یک بخش دیگر هم از بدقولیهایم است. یعنی میگویم فلان ساعت میآیم و نمیروم. نه اینکه برایم مهم نباشد. مهم است نمیدانم اشکال از برنامهریزی است یا اشکالی از کارها که یک دفعه بهمن میشود رویم. بدقولی دیگرم بابت فراموش کردن کارهاست. میگویم زنگ میزنم و نمیزنم، میگویم میخرم و نمیخرم. برای کمک به خودم همیشه روی گوشیام هشدار تنظیم میکنم، کاغذی مینویسم و میچسبانم به لپتاپم اما یکسری چیزها هم از زیر دستم در میرود.
قربان چشمهایت،
میدانم این هم تکراری است. همیشه یک ژست پیروزمندانه گرفتهام و باد به غبغب انداخته و گفتهام: «خوبی من این است که اشکالم را میدانم و آن را قبول کردهام. دارم سعی میکنم آن را رفع کنم.» معلوم نمیشود که چرا هنوز نتوانستهام و مشکلات همچنان پر قدرت حضور دارند.
فدای رخ ماهتابت،