حاضرم هزینه رفت و آمد با ماشین شخصی، تاکسی و یا هر وسیلهای را که بغل دستیام در قطار دوست دارد به او بدهم، فقط دیگر با قطار، آن هم از نوع اتوبوسی هیچجا نرود، بس که تکان میخورد.
حالا بنده خدا کاری هم با من ندارد. یعنی اصلا تکانهایش اثری بر من ندارد، من فقط ناراحت خودش هستم. طوری تکان میخورد و صندلی قطار برایش اذیت کننده است، که انگار در شکم مادرش هم روی یک کاناپه خیلی راحت بوده. یا مثلا سیاستمداری چیزی است و عادت به ان صندلیها ندارد.
خداروشکر اما در کارش نظم دارد یعنی اول یک پا بالا، بعد دو پا بالا، یک پا تکیه به صندلی جلویی، یکپا دراز، دو پا تکیه به صندلی جلویی، پا برگشت به سه حالت قبل و دسته صندلی بالا، حالا دسته صندلی پایین برگشت به یک حالت قبل و الی آخر.
به هر صورت یک ساعت و نیمی گذشت و رسیدیم و موقع پیاده شدن دیدم که وای من بُرُس موی کوچک جیبیام را روی صندلی بغلی جا گذاشتهام و مرد از خدا بی خبر هم نشسته رویش و تا آخر نفهمیده که ممکن است همچین چیزی زیرش باشد.